نويسنده: منصور ايمانپور (1)




 

يکي از علومي که در طول تاريخ، در زندگي فردي و اجتماعي انسانها بصورت آشکار يا پنهان. نقش اساسي ايفا کرده، فلسفه است. همه ي ما مي دانيم که فلسفه، محصول قوه ي عاقله آدمي است. هرگاه و هر کجا، پرسش تحيرآميز عقلاني (2) و تأملات و موشکافيهاي روشمند علي مطرح باشند، در همانجا نيز فلسفه حاضر خواهد بود و تفلسف صورت خواهد گرفت. در واقع، فلسفه تبلور بعد حقيقت جوي نهفته در سرشت آدمي است و بهمين علت در قرون مختلف تاريخ، حضوري فعال و تأثيرگذار دارد.
گرچه تعريف هاي مختلفي از فلسفه، با عنايت به موضوع و روش و غايت آن ارائه شده است (3) و مکاتب فلسفي مختلفي در شرق و غرب به وجود آمده است، بنظر مي رسد که وجه مشترک همه ي آنها تبيين عقلاني ( تحليلي ) و برهاني امور و عبور از ظواهر به لايه هاي زيرين حقيقت است. اگرچه همه ي انسانهاي سالم، کم و بيش، از چنين استعداد و ظرفيتي بهره مند هستند. برخي افراد از سطح و درجه ي بالاي چنين امکاني برخوردارند و با پرورش تدريجي آن به مرتبه يي از هوش فلسفي نايل مي شوند که شب و روزشان را با تامل و درنگ فلسفي سپري مي کنند و در پرتو آن، از طريق منش زندگي، شاگردپروري، تأليف و گفتگو، خدمات فکري اساسيي را به جامعه ي انساني تقديم مي نمايند.
هر چند اين سير فکري در طول تاريخ با فراز و نشيبهاي فراواني مواجه گشته است و صاحبان آن با خطرات سهمگيني از سوي ظاهرگرايان و قدرت طلبان و عرفان پيشگان و تجربه گرايان (4)روبرو شده اند و تاوان سنگيني هم در اين راه پرداخته اند ( مثل قتل سقراط و سهروردي و تبعيد و دربدري ابن رشد، اسپينوزا، ابن سينا و ... ) اين چراغ به همت مشتاقان اين طريق، خاموش نگشته و در طول تاريخ، خدمات قابل توجهي به جامعه ي بشري تقديم نموده است. در اين مقاله برخي از اين خدمات به يک جامعه ي ديني به شيوه ي استقرائي مطرح شده و به بحث گذاشته است:

1- فلسفه و تعميق بصيرت افراد

بدون شک، انسان در طول حياتش با امور و پديده هاي مختلفي مواجه مي شود. برخي از اين امور، چنان حياتي و اساسي هستند که با کل حيات آدمي در ارتباطند و هرگونه انتخاب و اتخاذ تصميمي، کل زندگي آدمي را تحت تاثير قرار مي دهد و دفتر سرنوشت او را رقم مي زند. انتخاب نحوه و سبک زندگي و انتخاب دين و مذهب از جمله اين انتخابهاست. از سوي ديگر هر انتخاب مهمي مسبوق به رويکرد فکري انسان و جهان بيني موجود در نظام فکري اوست. جهان بيني افراد و نگرش کلي آنها به ابعاد مختلف زندگي و هستي هم، غالباً با يک نوع تفلسف و خردورزي شکل مي گيرد. بنابراين روحيه و تفکر فلسفي در انتخابهاي افراد نقش کليدي ايفا مي کند.
افزون بر آن، در يک جامعه ي ديني بويژه جامعه ي ديني مسلمانان، متون مقدس ديني وجود دارد که از لحاظ ساختاري داراي ظاهر و باطن و از لحاظ محتوايي واجد آموزه هايي در ساحتهاي مختلف است و چنين نيست که تمام محتواي خود را آشکارا به مخاطب عرضه کند. بنابراين گذر از ظاهر به باطن بويژه در حوزه ي اعتقادات، نيازمند تأملات ويژه و روشمند است و البته خرد و يافته هاي فلسفي در اين ماجرا سهيم و موثر است و در افزايش و روشمند کردن اين تاملات نقش ويژه يي ايفا مي کند.
مضاف بر آن، هر متدين فکوري، علاوه بر کسب بصيرت لازم براي خود در حوزه ي دين خود، درصدد ترويج افکار و آموزه هاي ديني خويش به انسانها و جوامع ديگر و دفاع از آنها در مقابل اشکالات ديگران است. از سوي ديگر، ترويج چنين تعاليمي و دفاع از آنها، نيازمند پشتوانه هاي محکم و استدلالهاي مستحکم در دنياي متنوع و پيچيده امروز است و چنين پشتوانه ها و استدلالهايي نيز با تاملات عقلي و موشکافيهاي فلسفي ممکن و ميسر است. چگونه مي توان در دنياي پر از رويکردها و نظريه ها و در عصر ارتباطات و عقلانيت، از ترويج انديشه هاي الهي و دفاع از آنها سخن گفت، اما از پشتوانه فکري و منطقي بي بهره بود و تنها بر عواطف و احساسات و ساير ساحتهاي وجود آدمي تکيه نمود؟
بخش ممتاز وجود آدمي قوه ي عاقله اوست و ارضا و اقناع اين قوه با ادله ي عقل پسند، بخشي از وظايف فيلسوفان است چرا که هيچ مدعا و تعليم عاري از برهان، به حوزه قوه ي عاقله آدميان راهي ندارد و هرگونه تلاش غيرمنطقي در القاء آن محکوم به شکست است.

2- فلسفه و جريان تحجر

نگاه به تاريخ پر فراز و نشيب جهان اسلام نشان مي دهد که همواره در پس جريان رايج زندگي عموم مردم و هياهوي روزانه ي آنها و صلح و جنگ حاکمان، جريانهايي وجود داشتند که بصورت آشکار يا پنهان، عهده دار تغذيه فکري و عقيدتي خواص و عوام بودند. اين جريانها و نحله هاي فکري فعال در جهان اسلام را ميتوان به جريانهاي ظاهرگرايي ( تحجر)، کلامي، فلسفي و عرفاني تقسيم کرد. خطرناکترين و ويرانگرترين اينها، جريان تحجر و ظاهر گرايي است. اين جريان- که در تاريخ فوق و کلام ما به اهل حديث و اخباريون مشهور است و از مذاهب مختلف هم عضوگيري کرده و مي کند- با هرگونه تعمق و تامل عقلي در آموزه هاي ديني، مخالف است و تنها ظاهر آيات و روايات را حجت قرار مي دهد و با تعصب عجيب و خون آلود، از عقايد خويش دفاع مي کند و خود را حق مطلق و مجسمه ي اسلام اصيل معرفي مي نمايد.
نگاه اجمالي به تاريخ اسلام نشان مي دهد که اين جريان تحت عناوين مختلفي، از صدر اسلام تا به امروز بصورت آشکار يا پنهان در جامعه ي مسلمانان حضور داشته و دارد و جامعه ي مسلمين، ضربه هاي مهلکي از آن خورده است. (5) گرچه اين دسته در گرايش به اين جمودگرايي انگيزه هاي مختلفي داشته و دارند و در کل، بجهت جهل يا خطا يا سوء نيت به اين دام افتاده اند، لکن آنچه در مقام واقع اتفاق افتاده است، ضربه هاي خونين اينها به جامعه ي اسلامي و استفاد سوء دشمنان اسلام از وجود اين جريان است.
نمونه ي بارز اين جريان، خوارج هستند که امام نخستين شيعيان- که معدن حکمت و آيينه يي تمام نماي انسانيت است- بدست آنها شهيد شده است. (6) ورق زدن تاريخ مصيبت بار اين جريان به ويژه در خصوص کشتن يا خانه نشين کردن شخصيتهاي عظيم فکري جهان اسلام، جداً غم انگيز و اشکبار است و هر انسان آزاده را به تأمل و سکوتي حزن انگيز وامي دارد.
بدن شک هرگاه اين جريان در جامعه ي اسلامي قوت مي گرفت و حاکمان سياسي از آن حمايت مي کردند، عقلانيت و آزادانديشي از ان جامعه رخت برمي بست و بجاي آن، خفقان و تظاهر و پسرفت فکري و علمي حاکم و مستقر مي شد، استاد مطهري با عنايت به اين نکته، سقوط معتزله به عنوان جريان عقل گرا و آزادانديش ( براساس منشور نخستينشان ) در قرن چهارم و جانشيني و حاکميت اشاعره بجاي آن را، پيروزي جمود و تقشر بر حريت فکر قلمداد مي کند. (7)
کتاب تاريخ به ما مي آموزد که هرگاه جريان عقلانيت و فضاي آزادانديشي در يک جامعه، حاکم و رايج شده و عالمان و متفکران قدر ديده اند و بر صدر نشسته اند، بازار علم و توليدات علمي و بدنبال آن، پيشرفت علمي نيز رايج و پربار گشته است.
با عنايت به مطالب مجمل فوق ميتوان گفت که يکي از برکات فلسفه در جامعه ي اسلامي، ايستادگي در مقابل جريان خطرناک ياد شده است. فلسفه با تقويت بُعد عقلاني انسان و ترويج مدعيات نظام مند و مبتني بر منطق ( در حوزه ي حکمت نظري ) و ترويج اصول اخلاقي ( در حوزه ي حکمت عملي )، از حاکميت جريان تحجر در جامعه جلوگيري مي کند و يا تا اندازه يي، از قدرت آنها مي کاهد. جامعه يي که فکر و تعقل در آن جاري نباشد در اصل، جامعه يي مرده است و در صورت ديني بودن نيز با طوفانهاي سهمگين ظاهرگرايي دست و پنجه نرم خواهد کرد. فلسفه، محصول قوه ي عاقله ماست و تقويت و ترويج آن در سطوح مختلف و حاکميت آن بر قواي ديگر ( اعم از شهويه و غضبيه)، خدمت به حقيقت انسانيت است. (8)
بنابراين با نگاه به وقايع تاريخي و تقابل ميان فکر فلسفي و جريان تحجر بنظر مي رسد که ميان اين دو جريان، نسبت معکوس وجود دارد؛ هرگاه يکي از اينها، تقويت و رايج مي شود، ديگري ضعيف و کمرنگ مي گردد. پس جامعه و دين و مذهبي که به تعقل بها دهد و دست کم، با تدريس و ترويج يافته هاي فلسفي و تاملات عقلي مخالفتي ننمايد، کمتر با خطرات جريان تحجر مواجه خواهد شد. (9)
وقتي در يک جامعه، خردورزي و منطق و اخلاق حاکم شود و سخنها با محک منطق، و رفتارها با ميزان اخلاق ارزيابي و سنجيده شوند (10)، سخنهاي بي وزن و عملهاي بي مغز، خودبخود مطرود خواهند شد.
نگاه به انديشه هاي بلند و اخلاق و منش فيلسوفان و متکلمان عقل گرايي اسلامي نشان مي دهد که آنها شيفتگان انديشه و مشتاقان گفتگوي سالم و پايبند به منطق و اخلاق و خوشبين به سرنوشت آدميان هستند (11) و اين رويکرد، سرمايه يي عظيم و پشتوانه يي مستحکم و چراغي راهگشا براي ترسيم مسير آينده است.
برخي سوال مي کنند که اگر فلسفه در جامعه ي اسلامي وجود نداشت چه مي شد و کدام مسئله و شکل، لاينحل باقي مي ماند؟ در پاسخ به آنها اين پرسش مطرح مي شود که اگر فلسفه و تاملات عقلي و منطقي در جامعه اسلامي نبود، چه جريان فکري بجاي آن مي نشست و حاکم مي شد؟

3- فلسفه و کمک به تشخيص مسائل اساسي

بي ترديد انسانها در طول حيات خودشان با مشکلات و مسائل مختلفي روبرو مي شوند و گستردگي و تنوع اين مشکلات و مسائل چنان وسيع و زياد است که دسته بندي آنها و ايجاد نظم منطقي ميان آنها نيازمند جهان بيني محکم و روشن و منطق مستحکم است؛ بگونه يي که تنها با تکيه بر يک بينش و منطق قوي ميتوان مشکلات و مسائل اساسي را از مشکلات و مسائل فرعي تشخيص داد و خود را از درياي مواج و پرتلاطم مشکلات و مسائل به ساحل رساند و در آنجا با تأمل مبتني بر منطق به آنها پاسخ داد. اينجاست که فلسفه و رويکرد فلسفي، مي تواند نقش مهمي در مقام تشخيص ايفا کند و با ارائه ي ديدي وسيع و جامع، آينده ي انسان را در برابر چشمانش ترسيم نمايد و در تشخيص مسائل بنيادين او را ياري نمايد و از افتادن او به دام جزئي نگري و از گرفتار شدنش در لابلاي مشغله ها و ملعبه هاي روزمره جلوگيري نمايد.

4- فلسفه و کمک به گفتگوي سالم

يکي از نيازهاي اصلي انسان، آگاهي از افکار و منويات ديگران و آگاه کردن ديگران از افکار و منويات خويش است. او مي خواهد بر ديگران تأثير بگذارد و آنها را از مافي الضمير خود آگاه گرداند و خود نيز از مافي الضمير آنها مطلع شود. اصلي ترين وسيله براي اين منظور همان گفتگو است. و گفتگوي سالم نيازمند روش و منش مناسب است. از طرف ديگر روش مناسب، بر منطق، و منش مناسب بر حکمت عملي مبتني است. بنابراين يکي از خدمات انکارناپذير تفکر فلسفي، ايجاد بستر و زمينه سازي براي گفتگوي سالم ميان افراد و يکايک اعضاي خانواده و محيطهاي علمي و جامعه است.
بدون شک هر گفتگويي بويژه گفتگوهاي ناظر به مقولات ديني و فلسفي، نيازمند مباني فکري، منطقي، اخلاقي و روان شناسي است و هيچ گفتگوي هدفمند و عالمانه يي، با ذهن خالي و عاري از انديشه هاي منسجم و بلند صورت نمي گيرد و فلسفه و تاملات عقلي، در تکوين چنين انديشه هايي، نقش بي بديلي ايفا مي کند. تاريخ به ما مي آموزد که هرگاه گفتگوي سالم و سازنده ميان فلاسفه و متکلمان اسلامي رايج بوده، موشکافيهاي عميقي در حوزه مسائل مورد منازعه صورت گرفته است. (12) فخر رازي - که در تاريخ فلسفه ما به امام المشککين شهرت يافته است- بيشتر بمنظور تحريک فيلسوفان به طرح سوالات و نقدها در خصوص مسائل مختلف فلسفي، کلامي و منطقي پرداخته و از اين طريق، خدمات شايان توجهي به فلسفه و تفکر نموده است.
نگاه عميق به گفتگوي شفاهي و مکتوب ( بصورت بي واسطه يا با واسطه ) فيلسوفان اسلامي با همديگر نشان مي دهد که معيار داوري در مباحثه و تعامل آنها، منطق و قواعد اخلاقي است. هيچ فيلسوفي در جهان اسلام، فيلسوف ديگر را تکفير و تفسيق ننموده است و دست هيچ فيلسوفي به خون فيلسوف و متفکر ديگر آلوده نشده است، در حالي که فيلسوفان از دست ديگران رنجها ديده اند و خون دلها خورده اند! (13) بنابراين ميتوان گفت که رواج آموزه هاي فلسفي، فضاي مباحثه و گفتگو را سالم، منطقي و اخلاقي مي کند.

5- فلسفه و مبارزه با خرافات

يکي از خطراتي که بواسطه ي جهل يا خطا يا سوء نيت، جامعه ديني را تهديد مي کند، ترويج خرافات و مدعيات کاذب است. گاهي اين امور عجيب و خلاف واقع، چنان شايع و متداول مي شوند که شهرت عمومي پيدا مي کنند و در مواردي به حوزه باورهاي سنتي يا ديني افراد راه پيدا مي کنند و همچون علفهاي هرز به تضعيف باورهاي صادق و واقعي مي پردازند. گرچه شيوع چنين عجايبي، علل مختلفي دارد و مقابله با آنها نيز نيازمند مطالعات دقيق روانشناختي و جامعه شناختي است؛ اما قدر مسلم اين است که اگر افراد جامعه، از حيث قوه عاقله رشد يابند و بواسطه ي آموزش تدريجي و نظام مند، جرأت پرسش و تفکر پيدا کنند و اهل خرد و حکمت را مرجع مراجعات آگاهانه فکري خود بدانند، در اينصورت، خود، در مقابل چنين خرافاتي خواهند ايستاد و تا حدودي، از افتادن در دام شيادان و بدخواهان و حقيقت ستيزان در امان خواهند ماند. براساس بيان علامه طباطبايي، اسلام دين تعقل است نه دين احساسات و عواطف. (14) بنابراين تقويت قدرت تعقل، يک وظيفه ي ديني هم هست و انجام اين وظيفه، مواجهه خردمندانه با امور مختلف را بدنبال دارد.

6 - فلسفه و ارتقاي قدرت تشخيص افراد در مواجهه با افکار جديد

بر اهل تامل پوشيده نيست که يکي از مقومات دنياي جديد، تنوع شگفت انگيز نظريه ها در ساحتهاي مختلف معرفت است. گرچه از رنسانس به بعد، رشد چشمگيري در حوزه ي علوم تجربي صورت گرفت و ثمرات اين پيشرفت، همه ي ابعاد زندگي انسان را تحت تاثير قرار داد و زندگي صنعتي با همه ي لوازمش جاي زندگي سنتي را گرفت، اما در حوزه ي علوم انساني، علوم عقلي و معارف ديني نيز نظريه ها و افکار گوناگوني مطرح شد و کتابهاي و مقالات زيادي در اين خصوص منتشر گرديد.
پيشرفت برق آساي علوم و پيدايش روشمند مکاتب گوناگون در عرصه علوم انساني از يک سو و رشد چشمگير صنعت و فناوري اطلاعات از سوي ديگر، باعث شد که اين طوفان برخاسته در دنياي غرب، به تدريج نقاط ديگر دنيا را نيز تحت تاثير قرار دهد و امواج آن به نواحي ديگر عالم نيز منتشر گردد.
عالم اسلام نيز تحت تاثير اين امواج قرار گرفت و عالمان اين ديار خواسته يا ناخواسته با اين پديده ي جديد روبرو شدند. آنها در مواجهه با اين جريان و مکاتب و نظريه هاي جديد به دسته هاي مختلفي تقسيم شدند و در مواردي، در مقابل همديگر صف آرايي نمودند. اما آنچه در خلال اين کشمکشها و منازعات اتفاق افتاد، نشر تدريجي آن مکاتب و افکار در قالب ترجمه ها، تأليفات، مقالات، سخنرانيها و متون درسي در جوامع اسلامي بويژه جامعه ما بود. در هر حال، اگرچه کساني همچون مخالفان علم کلام در گذشته، ترويج چنين افکاري را جايز نمي دانستند (15)، اما در مقام واقع با چنين پديده يي مواجه بودند و گويي در عصر ارتباطات، چاره يي جز زيستن در دنيايي چنين پيچيده نيست. بنظر مي رسد که معقولترين راه براي مواجهه آگاهانه با اين مکاتب و آراء، تقويت بنيه ي فکري بخش قابل توجهي از افراد جامعه است.
فلسفه با ابزار منطق و زيور اخلاق در جستجوي حقيقت است و از پيروان خود نيز همين انتظار را دارد. اما آشنايي با مکاتب و افکار ديگران و جستجوي حقيقت در ميان آنها و تشخيص مدعيات صادق از کاذب، نيازمند به بنيه ي فکري قوي و نظام مند و منطق محکم و استوار است و فلسفه، بويژه فلسفه ي اسلامي و منطق، ميتوانند در شکل گيري و تقويت اين بنيه، نقش اساسي را مي توانند ايفا کنند و زمينه را براي داوري عالمانه و روشمند مساعد نمايند.
بر اهل بصيرت پوشيده نيست که اگر فضاي جامعه چنان غبارآلود گردد که مبنا و معيار داوري در خصوص صدق و کذب گزاره ها و نظريه ها وجود نداشته باشد و فضايل اخلاقي جاي خود را به رذايل بسپارد، در آن صورت هيچ سنگي روي سنگ ديگر قرار نخواهد گرفت و هيچ عالمي از عالم نمايي به آساني قابل تشخيص نخواهد بود!
بنابراين بر همه ي شيفتگان حقيقت و ملتزمان به منطق و اخلاق فرض است که سرمايه هاي عظيم فکري گذشتگان يعني سرمايه هاي فکري و معنوي موجود در کتب منطقي، فلسفي، کلامي و تفسيري را نشر و ترويج و معرفي نمايند و بدين طريق به تقويت قوه ي عاقله جامعه کمک نمايند و آن را براي دقت داوري آماده نمايند.

پي‌نوشت‌ها:

1- عضو هيئت علمي دانشگاه تربيت معلم آذربايجان.
2- ارسطو در اين زمينه مي گويد: « انسانها، و هم اکنون، از آغاز، از راه شگفتي ( حيرت ) thaumiazein تفلسف آغاز کردند و مي کنند؛ نخست درباره ي دشواريهاي فرارويشان شگفتي مي کردند سپس اندک اندک پيش مي رفتند و پيرامون مسائل بزرگتر پرسش مي کردند. » ( ارسطو، متافيزيک، کتاب يکم، فصل دوم، 16- 12 982b ).
3- در باب تعاريف ارائه شده در خصوص فلسفه، ر.ک: عبدالرزاق، مصطفي، زمينه ي تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه فتحعلي اکبري، نشر پرسش، چ2، 1381، ص 51- 83؛ همچنين الرسائل الکندي الفلسفيه ( مقدمه ي ابوريده )، تصحيح ابوريده، مصر، دارالفکر العربي، مصر، 1950 م، ص 42 و 43.
4- در اين زمينه، ر.ک: ابراهيمي ديناني، غلامحسين، ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام، انتشارات طرح نو، ج1، چ2، 1379، فصل 1، ص 8.
5- در باب نحوه ي پيدايش جريان اهل حديث و خوارج، به کتب مربوط به تاريخ فرق رجوع شود. براي نمونه، در خصوص افکار خوارج، ر.ک: اشعري، ابوالحسن، مقالات الاسلاميين، بيروت، المکتبة العصريه، 1416 ق، جزء اول، ص 167 به بعد. در خصوص رويکرد فکري اهل حديث هم ر.ک: لاهيجي، محمد، گوهر مراد، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ1، 1372، ص 46-48.
6- حضرت علي (عليه السلام) در خصوص جريان خوارج مي فرمايد: « نه، به خدا سوگند چنين نيست. آنان نطفه هايي هستند در پشت مردان و رحم زنان. هرگاه کسي از آنان سر برآورد به هلاکت رسد، تا اينکه آخرين نفرات آنان مشتي دزد و راهزن شوند. » ( نهج البلاغه، ترجمه علي شيرواني، خطبه ي 60 ). باز مي فرمايد: « پس از من خوارج را نکشيد، چو کسي که حق را بجويد و خطا کند، چونان کسي نيست که باطل را بجويد و آن را بيابد. » ( همان، خطبه ي61).
7- سخنان استاد مطهري در اين زمينه چنين است: « پيروزي مکتب اشعري براي جهان اسلام گران تمام شد. اين پيروزي، پيروزي جمود و تقشر بر حريت فکر بود. هر چند جنگ اشعريگري و اعتزال مربوط به جهان تسنن است. ولي جهان تشيع نيز از برخي آثار جمودگرايي اشعري برکنار نمانده است... آنچه در معتزله قابل ستايش است و مرگ آنها، موجب نابودي آن شد روش عقلاني آنها بود ». ( مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، انتشارات صدرا، چ19، 1376، ج2، ص 60 و 61 ).
8- در اخلاق ارسطويي با تقسيم قواي انسان به سه قوه ي عاقله و شهويه و غضبيه، عدالت و رعايت حد اعتدال در هر يک از آنها، فضيلت محسوب مي شود. عدالت در دو قوه ي شهويه و غضبيه، همان اطاعت و تبعيت آن دو از دستور عقل و خرد در ميدان شهوت و خشم و غضب است و عدالت در مورد خود قوه ي عاقله نيز، آراسته شدن به حکمت براساس قواعد انديشه است. بنابراين انسان و جامعه ي متعادل از نگاه اين نظريه، انسان و جامعه يي است که خردمحور باشد و نيازهاي قوا و ساحتهاي ديگر نيز براساس ضوابط خرد تنظيم و تربيت گردد. ( ابن مسکويه، تهذيب الخلاق، قم، انتشارات طليعه النور، 1426 ق، ج1، ص 96- 112).
9- اين مدعا را با بررسي تاريخ مذاهب و جوامع اسلامي نيز ميتوان تأييد و اثبات نمود.
10- جملات زريني در اين خصوص در آثار فيلسوفان اسلامي وجود دارد. آنها با تعبيرات مختلفي، ملاک سنجش و داوري را برهان دانسته و خودرا ابناء دليل معرفي مي کنند. ملاصدرا در اين زمينه مي نويسد: « و الرجل الحکيم لايلتفت الي المشهور و لايبالي اذا اصاب الحق من مخالفه الجمهور و لايتوجه في کل باب لي من قال، بل الي ما قيل. » ( ملاصدرا، الاسفار الاربعة، قم، مکتبة المصطفوي، 1368، ج6، ص 6 ) باز مي نويسد: « المتبع هو البرهان » ( همان، ج3، ص 108 ). « المتبع هو البرهان و الحق لايعرف الا بالبرهان لابالرجال » ( همان، ص 475 ).
11- فيلسوفان اسلامي عموماً نسبت به آدميان و سرنوشت اخروي آنها خوشبين هستند. ابن سينا و بتبع او ملاصدرا، انسانها را به سه دسته ي کلي يعني کاملان مطلق در علم و عمل، ناقصان مطلق در آن دو و متوسطان ميان آنها تقسيم نموده و اکثر انسانها را جزو دسته ي متوسطان و اهل نجات دانسته اند. ( ابن سينا، الاشارات و التنبيهات (با شرح خواجه )، النشر البلاغه، چ1، 1375، ج3، ص 325؛ و همچنين الاسفار الاربعة، ج7، ص 79 و 80 ).
12- استاد مطهري در اين زمينه مي نويسد: « متکلمين در اين بحث ( وجود ذهني ) مثل همه جاي ديگر در فلسفه سهمي دارند. يک سهم تخريبي دارند و اين سهم تخريبي سهم خيلي مفيدي هم هست و اين همان سهم ناخن زدن، ايراد کردن، اشکال کردن و حکما و فلاسفه را به تلاش وادار کردن است که در بين همان تلاشها و زد و خوردها قهراً مسائل بسياري پيدا شده است. » ( مطهري، مرتضي، شرح مبسوط منظومه، انتشارات حکمت، چ6، 1369، ج1، ص 273 ).
13- بعنوان نمونه، ر.ک: الاسفار الاربعة، ج1، مقدمه ي مؤلف ( ملاصدرا ).
14- در باب نظر تفصيلي علامه طباطبايي در اين زمينه ر.ک: ايمان پور، منصور، « روش فلسفي و کلامي علامه طباطبايي »، فصلنامه علامه، سال دوم، شماره دوم، 1382، ص 72 به بعد.
15- کساني در جهان اسلام وجود داشتند که به شدت با علم کلام و مباحث آن، مخالف و دشمن بودند و متکلمان را گمراه و زنديق مي دانستند. کساني هم بودند که علم کلام را در هنگام هجوم بدعتها، لازم و واجب کفايي مي دانستند. ر.ک: محمد، قواعد العقائد، ترجمه علي اصغر حلبي، انتشارات جامي، چ1، 1384، ص 108- 124.

منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول